محوطه ای که از نی بندند. (آنندراج). جای محصورشده از نی و حصار نی. (ناظم الاطباء) : چو در نی بست تن ایمن نشستی ز دل در جان جانت طارمی کو. سنائی. و نی بستی بود که ایشان در آنجا جمله شدندی و بازی کردندی. (کلیله و دمنه). گرد تو صف زده خوبان کمربسته چو نی گوئی از هر طرفی گرد شکر نی بست است. کمال خجندی (از آنندراج). شعله را پیرهن از خس نتوان پوشیدن خنده ها عشق به نی بست زلیخا دارد. سالک یزدی (از آنندراج). هر آن دلی که ندارد محبتش بادا برو همیشه ز نی بست سینه بیت حزن. کلیم (از آنندراج)
محوطه ای که از نی بندند. (آنندراج). جای محصورشده از نی و حصار نی. (ناظم الاطباء) : چو در نی بست تن ایمن نشستی ز دل در جان جانت طارمی کو. سنائی. و نی بستی بود که ایشان در آنجا جمله شدندی و بازی کردندی. (کلیله و دمنه). گرد تو صف زده خوبان کمربسته چو نی گوئی از هر طرفی گرد شکر نی بست است. کمال خجندی (از آنندراج). شعله را پیرهن از خس نتوان پوشیدن خنده ها عشق به نی بست زلیخا دارد. سالک یزدی (از آنندراج). هر آن دلی که ندارد محبتش بادا برو همیشه ز نی بست سینه بیت حزن. کلیم (از آنندراج)
بوسه ای کوتاه و شتاب زده. بوسه ای مختصر: به نیم بوسه ز من خواستی هزار سجود به یک جواب ز من خواستی هزار سؤال. فرخی. به نیم بوسه دعائی بخر ز اهل دلی که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز. حافظ
بوسه ای کوتاه و شتاب زده. بوسه ای مختصر: به نیم بوسه ز من خواستی هزار سجود به یک جواب ز من خواستی هزار سؤال. فرخی. به نیم بوسه دعائی بخر ز اهل دلی که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز. حافظ
نوعی از پارچه و جامۀ تنک و ملایم است که آن را به شیرازی نرمه گویند. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه و پارچۀ تنک نازکی است که نرمه هم گویند. (فرهنگ خطی) : چو دال شرب سفید است و نرم دست بنفش بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر. نظام قاری. نرم دستی که به هجرانش شب اندر روزم تافته روز من و مانده به عشقش افکار. نظام قاری
نوعی از پارچه و جامۀ تنک و ملایم است که آن را به شیرازی نرمه گویند. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه و پارچۀ تنک نازکی است که نرمه هم گویند. (فرهنگ خطی) : چو دال شرب سفید است و نرم دست بنفش بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر. نظام قاری. نرم دستی که به هجرانش شب اندر روزم تافته روز من و مانده به عشقش افکار. نظام قاری
مست باخبر. (آنندراج). آنکه کاملاً مست نشده باشد. (ناظم الاطباء). سرخوش. (یادداشت مؤلف). می زده. شاد و شنگول. تردماغ. که می در او اثر کرده است اما از پایش نینداخته: همی تاخت بهرام خشتی به دست چنانچون بود مردم نیم مست. فردوسی. سکندر بیامد ترنجی به دست از ایوان سالار چین نیم مست. فردوسی. نیاطوس از آن جایگه برنشست به لشکرگه خویش شد نیم مست. فردوسی. دو بادام و سنبلش بابل پرست یکی نیم خواب و یکی نیم مست. اسدی. همدم ما گر به بوی جرعه مستی شد تمام ما ز دریا نیم مستیم و ز همدم فارغیم. خاقانی. همه نیم هشیار و شه نیم مست همه چرب گفتار و شه چرب دست. نظامی. نیم شبی سیم برم نیم مست نعره زنان آمد و در درشکست. عطار. یکی غایب از خود یکی نیم مست یکی شعرخوانان صراحی به دست. سعدی. یکی سرگران آن یکی نیم مست اشارت کنان این و آن را به دست. سعدی. تو ترک نیم مستی من مرغ نیم بسمل کام تو از من آسان کار من از تو مشکل. شاه قوام الدین. - نیم مست شدن، شاد و با نشاط شدن. سرخوش گشتن. تر دماغ شدن: وز آن هر یکی دسته ای گل به دست ز شادی و از می شده نیم مست. فردوسی. - ، گیج و گم شدن: چون شدم نیم مست و کالیوه باطل آنگاه نزد من حق بود. خطیری یا حصیری
مست باخبر. (آنندراج). آنکه کاملاً مست نشده باشد. (ناظم الاطباء). سرخوش. (یادداشت مؤلف). می زده. شاد و شنگول. تردماغ. که می در او اثر کرده است اما از پایش نینداخته: همی تاخت بهرام خشتی به دست چنانچون بود مردم نیم مست. فردوسی. سکندر بیامد ترنجی به دست از ایوان سالار چین نیم مست. فردوسی. نیاطوس از آن جایگه برنشست به لشکرگه خویش شد نیم مست. فردوسی. دو بادام و سنبلش بابل پرست یکی نیم خواب و یکی نیم مست. اسدی. همدم ما گر به بوی جرعه مستی شد تمام ما ز دریا نیم مستیم و ز همدم فارغیم. خاقانی. همه نیم هشیار و شه نیم مست همه چرب گفتار و شه چرب دست. نظامی. نیم شبی سیم برم نیم مست نعره زنان آمد و در درشکست. عطار. یکی غایب از خود یکی نیم مست یکی شعرخوانان صراحی به دست. سعدی. یکی سرگران آن یکی نیم مست اشارت کنان این و آن را به دست. سعدی. تو ترک نیم مستی من مرغ نیم بسمل کام تو از من آسان کار من از تو مشکل. شاه قوام الدین. - نیم مست شدن، شاد و با نشاط شدن. سرخوش گشتن. تر دماغ شدن: وز آن هر یکی دسته ای گل به دست ز شادی و از می شده نیم مست. فردوسی. - ، گیج و گم شدن: چون شدم نیم مست و کالیوه باطل آنگاه نزد من حق بود. خطیری یا حصیری
پرده ای است از موسیقی، (جهانگیری) (انجمن آرا) (رشیدی) (برهان قاطع) (غیاث اللغات) : گفتی از آن قول که قوال راست گفته گهی راست گهی نیم راست، امیرخسرو (از آنندراج)، ، که کاملاً راست و استوار نیست، نیم خیز، نیم خفته
پرده ای است از موسیقی، (جهانگیری) (انجمن آرا) (رشیدی) (برهان قاطع) (غیاث اللغات) : گفتی از آن قول که قوال راست گفته گهی راست گهی نیم راست، امیرخسرو (از آنندراج)، ، که کاملاً راست و استوار نیست، نیم خیز، نیم خفته
مسند کوچک. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). تخت خرد. مسند خرد. (فرهنگ خطی). چه، دست به معنی صدر و مسند عالی است. (برهان قاطع) (آنندراج) : دست آفت بدو چگونه رسد که در او نیم دست دستور است. انوری (از انجمن آرا). ، نصف واحد کامل از چیزی مانند نیم دست صندلی یعنی سه صندلی. (از فرهنگ فارسی معین). نیمی از یک دست ابزار خانه. رجوع به دست شود
مسند کوچک. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). تخت خرد. مسند خرد. (فرهنگ خطی). چه، دست به معنی صدر و مسند عالی است. (برهان قاطع) (آنندراج) : دست آفت بدو چگونه رسد که در او نیم دست دستور است. انوری (از انجمن آرا). ، نصف واحد کامل از چیزی مانند نیم دست صندلی یعنی سه صندلی. (از فرهنگ فارسی معین). نیمی از یک دست ابزار خانه. رجوع به دست شود